داستان بیرانوند، این پسر دوست داشتنی ایران، این خطر را هم دارد که این امید کاذب را در میان افراد در شرایط ناعادلانه و پر از تبعیض شان ایجاد کند که انها یعنی مستضعفین هم میتوانند با عبور از همه موانع ساختاری به قله ها برسند. ولی خطر این نوع نگاه، فردگرایی بیشتر و تبدیل جامعه به اتم های جداگانه و افراد غیرسیاسی شده ای است که هریک به دنبال موفقیت و بهبود وضعیت شخصی و فردی خویش است. در نهایت از هر صد نفر یک نفر لاتاری و بلیت بخت ازمایی را برنده میشود و وضع دیگران همانقدر که قبلا هم ناعادلانه بود، ناعادلانه میماند.

رویای آمریکایی یا رویای سیندرلا شدن یا رویای ورزشکاری از زاغه و حلبی اباد برخاسته، همان است که اجازه میدهد نسل بعد از نسل، بی عدالتیهای ساختاری را تحمل کنیم به این امید که ما قربانی و بازنده این بیعدالتی بنیانی نخواهیم بود و همسایه مان هزینه این بی عدالتی را خواهد داد. این امید غیرانسانی که دیگران میبازند و ما برنده‌ این وضعیت جنگل مانند خواهیم بود. جنگلی که تنها قویترینها و بهترینها حق بقا و رشد دارند. جنگلی که اگر کسی موفق نشد هم تقصیر خودش و تنبلی و‌تلاش نکردنش است و نه شرایط نعادلانه اقتصادی و اجتماعی. بماند که در چنین وضعیتی بسیاری برای بیرانوند شدن حاضرند پای خود را روی شانه های دیگران هم بگذارند.

جامعه ای که هر فرد برای تک ستاره موفق شدن و بیرانوند شدن خیز برمیدارد گاهی به جای قهرمان معصوم دروازه ملی ما، بابک زنجانی و خاوری تولید میکند. اما نگاه ما در انقلاب اسلامی نه تک ستاره شدن که عادلانه کردن شرایط جمعی ما بود. یعنی در انقلاب ما چنان روح جمعی داشتیم که میدانستیم کامیابی و سعادت ما تنها بواسطه کامیابی و سعادت «همه» به دست می اید. یعنی کامیابی ما وقتی بوجود می اید که اصلا مناطق محرومی باقی نماند که حالا یک نفرشان بخواهد ستاره شود. انقلاب ما را از رویای سیندرلا شدن و دستفروشی که میلیاردر میشود بیدار کرد و ما خواهان زیر و رو کردن خود وضعیت و شرایط تبعیض شدیم ولی بعد از چند کش و قوس انگار دوباره به خواب رفتیم و به بیعدالتی خو کردیم.

پانوشت: داستان چگونه بیرانوند شدن مهم است. اما نه برای الگو شدن. که برای شرمگین شدن. اینکه برغم انقلاب هنوز مناطق محروم داریم. و اینکه امکانات اینقدر نامتوازن در کشور توزیع شده است


علی علیزاده، تحلیل گر سیاسی